پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۷ - ۰۶:۰۲
۰ نفر

آتوسا رقمی: از سر کوچه که می‌پیچی و وارد خیابان می‌شوی، یک پیانو می‌بینی که همانجا در پیاده‌رو گذاشته‌اند؛ بدون صاحب و بدون محافظ؛ همان موقع رهگذری از آنجا رد می‌شود، نگاهی به آن می‌اندازد و پس از لحظه‌ای مکث، پشت آن می‌نشیند و بلافاصله شروع می‌کند به نواختن یک آهنگ دلنشین!

باورت نمی‌شود، چشم‌هایت را می‌مالی؛ بیشتر به رویا می‌ماند تا به بیداری، اما بعد می‌بینی که هر چه دیدی واقعیت دارد، واقعی واقعی است.

این اتفاق همین چند هفته پیش در شهر بیرمنگام انگلستان افتاد. تازه همین یک پیانو که نبود، یک‌شبه و ناگهان، در خیابان‌ها و جاهای عمومی، سر و کله پانزده پیانوی دیگر پیدا شده بود؛ بعضی از این پیانوها در فضای بسته گذاشته شده بودند و بعضی‌هایشان هم در فضای باز. هر کس هم که دلش می‌خواست می‌توانست آنها را بنوازد.

گذاشتن این پیانوها در سطح شهر اصلاً فکر« لوک جرام» بود. او که با یکی از سازمان‌های هنری نوگرا همکاری می‌کرد، این پیانوها را تهیه کرد؛ بعضی از آنها را خرید و بعضی از آنها را هم مردم  به او هدیه دادند؛ آن‌وقت او آنها را در جاهای مختلف شهر قرار داد.

چرا؟ برای اینکه مردم بیرمنگام، مثل مردم همه شهرهای بزرگ، هر روز زندگی‌شان را با یک عالم صداهای وحشتناک و ناهنجار شهری می‌گذرانند، حتی در خانه‌هایشان هم به شنیدن سر و صداهای ناخوشایند برنامه‌های تلویزیونی عادت کرده‌اند و دیگر متوجه تأثیر بد آنها نمی‌شوند. جرام خواست که با این پیانوها، تجربه صداهای خوشایند و دلنشین را برای مردم فراهم کند، آن هم درست در جاهایی که آنها اصلاً انتظارش را نداشتند.

بعضی از مردم خیلی راحت با این پیانوها برخورد کردند و تا آنها را دیدند پشتشان نشستند و موسیقی نواختند، اما بعضی از این پیانوها  اصلاً انگاردیده هم نشدند.

بعضی از کسانی هم که با این پیانوها آهنگ نواختند، برای خودشان داستانی داشتند که موضوع را جالب‌تر می‌کرد. «ماروین فوربز»، دانشجوی مهندسی مکانیک، یکی از این افراد بود. او شب تولد نوزده سالگی‌اش، با نواختن موسیقی با یکی از این پیانوها، دوستانش را غافلگیر کرد.

 نه به این خاطر که با پیانویی که یکدفعه جلوی آنها ظاهر شده بود، موسیقی نواخت، بلکه به این خاطر که دوستانش فکر می‌کردند او اصلاً بلد نیست پشت پیانو بنشیند، چه برسد به این که بتواند به این خوبی آن را بنوازد.

آخر او وقتی در ساعت ناهار همان روز برای اولین بار همراه دوستانش از کنار این پیانو رد شده بود، به آنها گفته بود که هیچ‌وقت پیانو ننواخته و این کار را بلد نیست و اگر هم ناگهان با پیانویی رو‌به‌رو شود که روی آن نوشته باشند: «مرا بنواز، من مال تو هستم!»، نمی‌داند با آن چه بکند. تازه چند بار هم این حرف را تکرار کرده بود.

 اما خب همان شب معلوم شد که این حرف خیلی هم درست نبوده و فوربز حتی چند واحد موسیقی هم گذرانده بوده، البته با نمره‌ای نه چندان خوب! اما همین که روی صندلی پلاستیکی سبز رنگ کنار پیانو نشسته و الابختکی چند تا نت و آکورد را زده، انگار که انگشتانش موسیقی‌هایی را به یاد بیاورند، شروع کرده به نواختن. یکی از دوستانش گفته اگر ماروین بال در می‌آورد و به پرواز در می‌آمد، کمتر تعجب می‌کردم!

یکی دیگر از کسانی که یکی از این پیانوها را نواخته، یک معلم مدرسه است. او بعد از دیدن پیانویی که در یکی از دبیرستان‌ها گذاشته شده بود، پشت آن نشست و یک قطعه تک‌نوازی را اجرا کرد، در حالی که لباس بلند سفیدی به تن داشت و سر پوش‌اش در باد بسیار سردی که می‌وزید به این طرف و آن طرف می‌رفت. در حقیقت او در راه رسیدن به جشن عروسی‌اش، این موسیقی را نواخت.

«گای رولاند» هم با پیانویی که در یکی از مرکزهای خرید قرار داشت، آهنگ‌هایی نواخت. بیشتر فروشنده‌ها فکر کرده بودند او می‌خواهد چیزی را بفروشد و از این کار برای جلب توجه مردم استفاده می‌کند، برای همین هم تلاش کرده‌اند کارش را خراب کنند. بعد از او یک نفر دیگر پشت پیانو نشسته و از آهنگ‌های فرهنگ عامه هندی نواخته.

 او وقتی متوجه شده که همه دارند نگاهش می‌کنند، معذرت خواهی کرده و آهنگ را قطع کرده، اما مردی از او خواهش کرده که نواختن را ادامه دهد و به او گفته که با این کار او را بسیار شاد کرده.

همه این پانزده پیانو به طور حرفه‌ای کوک شده بودند، اما بعضی‌هایشان چون در هوای باز قرار داشتند، صدمه دیده بودند. ماروین فوربز، دانشجوی نوزده ساله، همان‌طور که موسیقی‌اش را می‌نواخته و دوستانش هم او را تحسین می‌کرده‌اند، زیر لب غرغر هم می‌کرده که کلیدهای پیانو دارند گیر می‌کنند.

این پیانوها را تا بعد از عید پاک در سطح شهر نگه داشتند. برای پیانوهایی که بعد از این مدت هنوز سالم مانده بودند، مکان‌هایی در نظر گرفته شد تا برای همیشه آنجا نگه‌داری شوند.

لوک جرام در حال نصب بلندگو به یکی از بالن ها

لوک جرام پیش از این هم با این مؤسسه هنری همکاری کرده بود و دیگر همه کارهای او را می‌شناختند، به‌خصوص به خاطر گذاشتن چیزهای غیر معمول در مکان‌های غیر معمول‌تر. «ارکستر آسمانی» نام یکی از این آثار بود.

لوک جرام در این اثر بالن‌هایی را که با هوای داغ کار می‌کردند، به آسمان فرستاد، در حالی که معروف‌ترین نوازندگان کشور انگلستان در آنها موسیقی می‌نواختند. این اثر هم بصری بود، هم موسیقایی و هم یک چیدمان در آسمان. یکی از ویژگی‌های خاص این اثر این بود که همه مردم شهر، بدون استثنا، با آن ارتباط برقرار کردند، آن هم به طور ناخودآگاه. چون در زمانی اجرا می‌شد که تقریباً همه در خواب و در حال

خواب دیدن بودند. آخر این اثر هنری با یک پژوهش علمی هم همکاری می‌کرد، با دانشمندانی که می‌خواستند بدانند شنیدن صدا و موسیقی چه تأثیری بر خواب‌هایی که می‌بینیم، می‌گذارد.

 یکی از زمان‌هایی که ما در خواب رؤیا می‌بینیم، پیش از طلوع آفتاب است، برای همین هم لوک جرام این اثرش را پیش از طلوع آفتاب اجرا کرده بود. موسیقی‌ای که نوازندگان در این بالن‌ها اجرا می‌کردند اصلاً برای این اثر نوشته و ساخته شده و خیلی ملایم و آرام بود طوری که مردم شهر را بیدار نمی‌کرد.

«ارکستر آسمانی» تا به حال سه بار در موقعیت‌ها و به مناسبت های مختلف اجرا شده است.

لوک جرام به ایران هم سفر کرده و در سفرش با مردی مقنی گفت و گو کرده، مردی که کارش کندن قنات است. از نظر جرام کار یک مقنی واقعاً شگفت‌انگیز است؛ رفتن به عمق 300 متری زیر زمین و کندن تونل‌هایی چندین کیلومتری بین قنات‌ها. او می‌خواهد درباره قنات‌های ایران هم یک اثر هنری و هم یک فیلم بسازد.

کد خبر 48270

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز